در لحظه


تنهای پروردگارت را صدا بزن او هیچ وقت بنده اش را تنها نمی گذارد

همین الان میتوانی حضورش را کنارت حس کنی.

فقط کافی است صدایش بزنی

شاگرد و مدیر

اگه کسی بهت گفت که دوســــت دارم …

آرومـــــــ بغلش کن و نوازشـــــــــــــش کنـــــــــــــــــــ ودر گوشش یـــــــــــــواش بگو

اونجا که تو درس خـــــــوندی مـــــــــــن مدیر مدرســـــــــــــــه ام …!!….!

جواب حکیمانه


دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟
مهمان با مهربانی جواب داد:بله.
دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
دربین اونا
یک عروسک باربی هم بود.
... مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟
و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.
اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید
دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم
نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.
مهمان با کنجکاوی
پرسید:این که زیاد خوشگل نیست! دخترک جواب داد:
آخه اگه منم دوستش نداشته
باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ،
اونوقت دلش میشکنه…

منطق چیست؟



 شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟
استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد
می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
... استاد گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر
آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه !
استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید :
خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !
استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و
کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !
استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام
عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم
تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است !!!
استاد در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !
خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی!!

غلط اضافی زندگی


لاک غلط گیر را بر میدارم و تو را از تمام خاطراتم پاک میکنم...


تو غلط اضافی زندگیم بودی...

گل هایم فروشی نیست



کودکی گل فروش با صدای عاجزانه التماسم کرد گل بخر...


گفتم برای کی؟


گفت: برای هدیه دادن به عشقت...


گفتم: اگر عشقم به عشقش هدیه داد چی؟


لحظه ای سکوت کرد و گفت: گلهایم فروشی نیست...

زندگی

زمانی که ما همواره در پیرامون خود افراد مشخصی را ببینیم

احساس می کنیم که آنها بخشی از زندگی ما هستند

و چون بخشی از زندگی ما می شوند سرانجام تصمیم می گیرند که زندگی ما را تغییر دهند

و اگر آن گونه که آنها آرزو دارند نباشیم از ما ناخشنود می شوند.

برای تو

خدایا نمی خواهم انقدر بخوابم تا فرشتگان دست خالی از کنار خانه ام بگذرند


نمی خواهم انقدر سکوت کنم تا کلمه ها مرا از یاد ببرند


نمی خواهم انقدر بنشینم تا آهوان به دشت های مکاشفه برسند


بلکه می خواهم انقدر به تو نزدیک شوم تا کهکشان ها بتوانند روی دستانم بنشینند

تو بردی

سنگ , کاغذ , قیچی بازی می کردیم با هم

من سنگ اوردم کاغذ اورد مچالم کرد

کاغذ اوردم او قیچی اورد بریدم

قیچی اوردم سنگ اورد منو شکست

و اینگونه مرا له کرد برید و شکست

در تمام بازی , نگاه من به او بود که چطور برای خورد کردنم تلاش می کرد

باشه عزیزم تو بردی...

ی اشنا

ی نفر ازم پرسید : می شناسیش ؟

هزارتا خاطره اومد جلوی چشمم

اما فقط ی لبخند زدم و گفتم : می شناختمش